17 ماهگی
ای گل نازم الان که برات مینویسم عصر جمعه هست ساعت 7 شما و بابایی رو فرستادم خونه مادر بزرگ پدری تا یخورده استراحت کنم خیلی خستم حوصله ندارم بی خودی نمیدونم چرا شاید بدنم ضعیف شده چون اصلا به خودم نمیرسم آشپزخونه رو از دیشب تعطیل کردم فقط برا شما غذا درست میکنم و خودمون از بیرون میخوریم رستورانها و فست فودها غذاشونو کم کیفیت کردن اصلا بهم نچسبید. دو روز بود که صبح با بابایی میرفتیم و بعد شام بر میگشتیم خونه مامان نجیب بودیم. دیروز رو از صبح تا شب خونه بودیم دیشبو خوب نخوابیدم بعد نهار هم تا خواستیم بخوابیم شما بیدار شدی و من الان اینجوریم اینجوری هم هستم و اینجوری و و و خلاصه چه مرگمه نمید...
نویسنده :
نير
0:19