خلاصه روزهاي كه گذشت
مارآليم روزي كه خبر بارداريم رو به بابايي دادم رو فراموش نميكنم . چند روز قبل از آزمايش شك كرده بودم شب قبل آزمايش با بيبي چك تست كردم وقتي خط دوم نمايان شد خشكم زده بود چند دقيقه بي حركت موندم بعد خندم گرفت ولي به بابا چيزي نگفتم خواستم مطمعا بشم فرداش رفتم دكتر فرداي اونم آز دادم بعد از ظهر جوابشو گرفتم. من واقعا باردار بودم رفتم خونه مامانم به هيچ كس چيزي نگفتم ميخواستم خودم حسابي با اين اتفاق حال كنم شب كه بابايي امد دنبالم تو ماشين بهش گفتم كه من باردارم وسط خيابون ماشين رو نگه داشت و به من زل زد از خوشحالي چشماش پر اشك شد.
يادش به خير شب و روز نداشتيم چه روزايي داشتيم. ماماني من دوستاي نيني سايتيمو خيلي دوووووس دارم بچه هاشون رو مثل شما دوس دارم خدا همتون رو حفظ كنه .
و روزي كه جنسيت شما رو فهميديم من و بابايي چقد ذوق كرديم.
فرداي اون روز هم برا شما گل پسرم اسم پيدا كرديم آرين
خدا رو شكر ميكنم روزاي بارداريم بي خطر سپري شدن منم بالام گفتنيه كه بابا زاهد و ماماني نجيب خيلي از من و شما مواظب بودن من خيلي اذيتشون كردم
بابا زاهد با همه بد اخلاقيهاي بي مورد و با مورد من ساخت.
ووووووووووووووووو روز موعود فرا رسيد 2 آبان 90 ساعت 11:15 صبح در بيمارستان آذربايجان به دنيا امدي چه با شكوه بود لحضه ديدن تو من و بابايي دوستت داريم تا سر حد مرررررگ
همه چي خوب بود تا روز سوم كه شما زردي داشتي و بيمارستان بستري شدي منو بابايي آآآآآي گريه كرديم آخه ما عاشقت شده بوديم خيلي استرس كشيديم تا شما خوب شدي.
ماه اول تا 10 روز خونه خودمون بوديم بعد به مدت 3 هفته رفتيم خونه ماماني نجيب من شما 21 روزگي ختنه شدي مباركت باشه مرد كوچك من. روزها سپري شد و ما به خونه برگشتيم . 3 هفته طول كشيد تا به خونه عادت كنم و تنهايي از پس شما بر بيام
جا داره از زحمتهاي مامان جونم تشكر كنم و بابا كه برا منو شما كم نذاشت.