سفر دو روزه به تهران و دیدن دوستانم
9 تیر با ماشین خودمون رفتیم تهران چون بابایی سامسونگ کاری داشت از منم خواست تا باهاش برم تا تنها نره منم بعد کلی تفکر تصمیم گرفتم برم هم برا خرید هم برای دیدن دوست جونام . و شما موندی پیش مامان نجیب و خدا میدونه که چجوری ازت جدا شدم هی چشمام پر میشد و هی به خودم دلداری میدادم شما رو اول به خدا بعد به مورد اعتمادترین کسم سپردمو رفتیمممممممم.
بعد 8 ساعت رسیدیم تهران اول هتلمونو پیدا کردیدم خیلی هتله خوشگلی بود بعد رفتیم فست فود پیدا کنیم اونقدر وسواس نشون دادیم تا ساعت 12 شد اخرش یه جایی رو رضایت دادیم و شام خوردیمو برگشتیم هتل.
دوشنبه 10 تیر بعد اینکه صبحانه رو تو هتل خوردیم بابایی رفت دنبال کاراش و من رفتم 7تیر برا خرید ساعت 1 برگشتم هتل خواستم نهار رو هتل بخورم منوشونو نگاه کردم دیدم دلم برنج و کباب و ... نمیخواد فست فود میخواستم مثل دیشب نهارمو خوردم و آماده شدمممممممممممممممممممممم برممممممممممممممم دیدن کسانی که 3 ساله آرزوی دیدنشونو داشتم تا اون روز فقط عکسهاشونو دیده بودم چه ذوقی داشتم یکی از بهترین روزهای عمرم بود از حدیث عزیزم تشکر میکنم که خیلی زحمت کشیده بود و به خاطر من بچه ها رو دور هم جمع کرده بود
و چه حس و تجربه خوبی بود تو هتل اماده شدن با سهیلای نازنینم قرار گذاشته بودیم بیاد دم هتل دنبالم تا با هم بریم و اون لحظه رو که چشمم به آرتامهرو سهیلا افتاد هیچ از خاطرم نخواهم برد بماند که 5 دقیقه اولو سهیلا به جای کلر بخاری ماشینو روشن کرده بود خخخخخ قربونش برم انگار سالهاست باهم دوست بودیم به آقا مجید زنگ زده میگه : مجید عشقم نشسته پیشم قربونت برم اونقدر افتخار کردم و آقا مجید حسودیش شد باااااااااااااور کنید اینو در مکالمه 8 ثانیه ای که داشتم باهاشون فهمیدم
و بعد بقیه دوست جونامو دیدم و فهمیدم که تا به حال همشون ارزش دوست داشتن بودنند در حد عاشقی قربون همتون برم زحمت کشیده بودیید به نیر پارتی تشریف آورده بودید و از آزاده عزیزم که به خاطر من از کرج امده بود و هانا که تا 40 دقیقه غریبگی کرد بعدش یخاش آب شدو آآآآآآآآآی نانای کرد طفلی آزاده رو همون جلوی در هنو کفشاشو در نیاورده بود گیر انداختم و بوس بارونش کردم
حدیث جونم زحمت کشیده بودنند خوراکی های خوشمزه ای درست کرده بودنند فقط به خاطر مناااااااا
سهیلا جون باز زحمت کشید و منو رسوندند بعدشم با بابایی رفتیم تهرانگردی . از بهار برا شما لباس خریدم تا دست خالی نیام .
خوش به حالتون که همیشه میتونید دور هم باشید و همدیگرو زود زود ببینید از این به بعد هر بار قرار گذاشتید دلم میگیره و هواتونو میکنمعاشقتونم
و جای آرین چقدر خالی بود ولی خیلی بهم خوش گذشت سه شنبه هم صبح راه افتادیم تا برگردیم شهرمون و با ز ذوق داشتم چون قرار بود پسرم نفسم عمرم تمام زندگیمو ببینم و لحظه ای که منو بابایی رو دیدی چقدر خوشحال شدی و ازت ممنونم که این مدت اصلا مامان نجیبو اذیت نکردی و سراغ ما رو نگرفتی تا من مجبورم بشم همون ساعت با هواپیما برگردم با اینکه خیلی شلوغی تونستی پسر خوبی باشی آآآآآآآآآآآی قربونت بریم منو بابایی.
رادین قلدر مجلس بود عاشق این کارش بودم اینجا چشمهای آوا رو نگاه کنید چه گرد شده چون قبلش رادین شیرشو از دستش گرفته بود
رادین اینجا به میزبان زور میگفت
حمله به سوی یک جعبه شکلات
عاشق این طرز نشستنشم