آرينآرين، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

آرين منيم مارآليم

روزهایی که گذشت

1392/10/23 13:20
نویسنده : نير
4,226 بازدید
اشتراک گذاری

خیلی وقته وبتو آپدیت نکردم قبلا شبها اینکارو میکردم ولی شما الان خیلی دیر میخوابی عصبانی

 ویروس لعنتی

 یه روز صبح متوجه شدم پاتو زمین نمیذاری و چهار دست و پا میری بردیمت دکتر گفت ویروسه  10 روز راه نرفتی آزمایش خون دادیم خدا رو شکر چیزیت نبود فقط دکترت گفت 2 هفته طول میکشه تا خوب بشی و چه کشیدم مااااا مردیمو زنده شدیم من از فکرت شبها نمیتونستم بخوابم  همش میگفتی بغلم کنید روزی که متوجه شدیم داری راه میری همه از خوشحالی گریه میکردند آقاجون سرماخورده بود و نمیتونستیم بریم خونشون برا همین از همه بیشتر اون ناراحت بود برا اینکه شبها بتونه بخوابه قرص میخورد روزی که فهمید شما بهتر شدی آقاجونم خوب شد خلاصه اینکه سلامتی از همه چی تو دنیا مهمتره مخصوصا سلامتی بچه ادم در اولین فرصت نذرمونو ادا میکنیم.

مطلب بالا ماله این هفته هست بقیه از دوماه پیش تا حالا یعنی 2 ماهه دارم مینویسم خجالت.

راستی  از همه دوستهای گلم که تو اون مدت که  ارین مریض بود تلفنی  یا اس ام اس یا وایبرو واتز آپو کلوپ و گروه  حالمونو پرسیدن تشکر میکنم  انشالا تو خوشیهاتون جبران کنم.

گل نازم 2 هفنه مونده  به تولدت پدر بزرگ مهربون بابایی فوت کرد 4 روز قبلشم مادر عمو سعید به خاطر همین ما که میخواستیم تولدتو این بار مفصلتر بگیرم نشد و در پست قبلی ننوشتم چون میخواستم اون پستت شاد باشه خدا بیاموزتشون.

روزها میگذزه و شما شیرینتر و شیطونتر و حرف گوش نکن تر و بازیگوشتر میشی گاهی با خودم میگم  چه خوبه فلان اخلاق پسرم  شانس آوردم گاهی میگم خداااایا چرا این اینجوری میکنه خلاصه داری بزرگ میشی و رفته رقته با شیرین زبونیهات بیشتر خواستنی تر میشی قوربونت برم.

کارهای با نمکت حرفهای بامزت دلم میخواد بخورم تمومت کنم آخه کی رو دیدی پیپی بکنه بگه: آخ جوووون پیپی ، نیشخندشب ساعت 12 بهم میگی نیر چایی بیار بابای بیچارت تا حالا از من چایی نخواستهنیشخند میگم اگه جیش کنی شلوارت دیگه بهت شکلات(داگادودولات) نمیدم میگی: نده عمو محسن میخرهنیشخند تا نماز میخونم میایی رو سجادم میخوابی بالش و لحافتم میاری نیشخند میگم بریم خونه مینا مهمونی میگی مهمون نه خونه مینانیشخند تا میخوام لالایی بخونم اول اسم پویا  پسر خاله رو میاری اخه ما یه لالایی داریم اسامی افراد خانوادمونه که یکی یکی بهشون میگیم برن بخوابنزبان خدا رو شکر الان دیگه پشت چراغ قرمزها نمیگی برو برو الان هی میگی سبز شد؟ سبز شد؟بغلعاشق مسواک زدنی ولی حموم نه این عمو پورنگم که شده خوراک تیوی ما ، تا میرم خونه ماما جون آبمیوه گیرو میاری میذاری وسط سالون پیاز میاری پوستاشو میریزی تو ماشین آآآآآآی کیف میکنی به عشق آب هویج این کارو میکنی، تا یکم تو غذا خوردنت اسرار میکنم میگی  خورد نکن یعنی اعصابتو گریه تا میخوام شعر  یا آواز بخونم میگی نخون ناراحتنفسم عشقم عاشقتم این شیرینکاریها و شیرینزبونیهات منو بیشتر از پیش بهت وابسته میکنه خدا شما رو برا من حفظ کنه.

شبهای محرم میبردیمت دسته ببینی این بود که شما عاشق زنجیر و طبل شدی و ما هم برات خریدیم و تو خونه صدای طبل گوشهامونو نوازش میکردنیشخند

تو پست تولدت یادم رفت بنویسم یکی از هدیه های ما به شما این بود که بیمه عمر (نوجوان) شما رو که از بدو تولدت باز کردیم رو ارتقاع دادیم البته دست بابایی درد نکنه.

اولین برف امسال بی صبرانه منتظر بودم چون میدونستم خیلی تعجب میکنی و خوشت میاد صبح که از خواب بیدار شدیم دیدم اونقدر برف امده که زمینو زمان تعطیل شده منتظر شدم بیدار بشی بعد برفو نشونت دادم قربون چشمای کوچولویه خواب الوت برم که گرد شده بود بعد صبحونه هم رفتیم جلوی در تا از نزدیک ببینیم .

و اما سفر 4 روزه ما به تهران بازم بدون شما

 

بابایی تهران کار داشت پیشنهاد داد تا همراهش برم منم از خدا خواسته زبان ولی این بار اصلا دلم نمییومد تنهات بذارم ، نمی تونستم ببرمت چون راهمون خیلی طولانی بود و هوا سرد بماند که نگرانی از بارش برف ناگهانی فکرمونو مشغول کرده بود که مبادا تو راه بمونیم و وقتمون تلف بشه (هر چند موقع برگشت تو زنجان به برف خوردیم 2 ساعت معطل شدیم و چقدر بهمون سخت گذشت و خدا رحم کرد ما هم مثل ماشینهای دیگه تصادف و یا چپ نکردیم )چند روز مونده بود راه بیوفتیم هی راهها رو چک میکردیم  6 ساعت مونده بود حرکت کنیم من پشیمون شده بودم این بار واقعا نمیتونستم ازت دور بشم خلاصه راه افتادیم و میانگذره  ارومیه که رد کردیم من آرومتر شدم . شما در این مدت پیش مامام جون و آقاجون بودی اینبار خونه ما ؛خاله و عمه مامان رباب هم میومدن بهتون سر میزدند دستشون درد نکنه.

 

اول اینو بگم با هرکی سلام و احوالپرسی میکردم بعدش تف میکرد تو صورتم که چرا باز آرینو نیاوردی گریه

همون روز اول نهار  کرج خونه آزاده عزیزم مهمون بودیم با بچه های کلوپ بابایی منو رسوند اونجا و خودش رفت تهران ولی بعضی از بچه ها زود رفتن تا به ترافیک نخورن  حدیث جونو سیما جونو سهیلا جون به خاطر من بیشتر موندن چون قرار بود با اونها برگردم .

آزاده مهربونم دوست نازم باورم نمیشد که امده بودم خونت  و دست پخت خوشمزتو میخوردم خوشمزه،جلوی در که دیدمت گفتم وویییییی من اینجا چیکار میکنم؟قلب بعضی از دوستان رو برای اولین بار میدیم

 بعد اینکه یخورده گپ زدیم زحمتو از خونه آزاده کم کردیمو راهی تهران شدیم یاااااااااا خدا چه روزی بود اونقدر خندیدیم تو ماشین  راهو پیدا نمیکردیم از کرج خارج بشیم و آدرس پرسیدن سهیلا که منو روده بر کرده بود  اون بوق زدناش موقع آدرس پرسیدن ،اخه مصیبت تو تهرانم گم شدیم  آخه تهران خیلی بزرگ است کلییییییییییییییییییییییییییییی بهمون خوش گذشت این بابایی 7 ماهت اونقدر زنگ زد که کجایی بیا تا آرتا توپولی که بغل من خوابیده بود بیدار شد اونقدر گریه کرد بالا اورد و منو مورد عطر و اودکلن قرار داد بماند که من خودم چقدر اوق زدم خخخخخ البته کلاه خودشو گرفتم جلوی دهنش نیشخند هیچی دیگه آخرش اقا منو پرت کرد پشت پیش سیما و حدیث خودش تنهایی نشست جلو اون خنده ها ش یادم نمیره وروجک بلا آخه بچه سهیلا همین میشه دیگهنیشخند ولی عزیزمه زحمت کشید منو گذاشت هتل ماچ به روی ماه خودشو ماشینش تا رسیدم هتل دیدم آقای بابایی نشسته لابی نگو بچم گشنش بود رفتیم شام خوردیم دست بابایی درد نکنه هتل خوشگلی رزرو کرده بود آخه مامان عاشق هتلهخجالت

 صبح روز سه شنبه بعد صبحونه بابایی منو برد خونه مریم جون  و خودش رفت دنبال کاراش  قبل اینکه  بریم تهران خاله مریم مامان هانا گلی برا سه شنبه نهار دعوتم کرده بود جای همه دنیا خالی یه پیتزا خوردم طعمش هنوز زیر دندونمه مریم سبحان و رومینا و سهیلا و گلاره جون هم امده بودند این سهیلای بیچاره رو من همه جا با با خودم بردم البته نه اینکه خودشم بدش بیاد هاااانیشخند مریم وسایل پیتزا رو آماده میکرد منم مرحله به مرحلشو تو وایبر برا اونا که نبودن نشون میدادم خیلی خوشمزه شده بود هانا هم رفته بود مهد بعد نهار مامانش رفت دنبالش وای که چقدر خوشگل الف با رو میخوند تازه انگلیسیشم بلد بود ماشاللهماچ بعد نهار همه ولو شدیم وسط سالن و کلی صحبت کردیم چه روز خوبی بود خداااا کاش هر روز میتونستم با دوستام باشم بعدشم که سهیلا جون منو رسوند هتل

همون شب سه شنبه بود که خستگی راه تازه  فهمیدم  از خستگی خوابم نمیبرد با کمال بی ادبی قرار چهارشنبه صبح رو که قرار بود بریم تهران گردی با آزاده و مائده و مریم رو کنسل کردم گریه الان خیلی پشیمونمبازندهفقط رفتم اطراف هتل کمی خرید کردم بابا هم از صبح رفته بود دنبال کاراش  بعد از ظهرم که خونه شیما جونم دوره بود مریم جون مهربون امد هتل برم داشت خیلی زحمت کشید تا ادرسو پیدا کرد رسما ماشین گرفته بود منو چجوری این بچه ها این مسیرها رو تو ماشین تحمل میکنن خدا میدونه البته بیشترش به خاطر ترافیکه و از اینجا هم بگم هر مادر تهرانی در جیبش چند تا صدا خفه کن دارد وقتی بچه بیچاره صدایش در میآید زود تنقلات در میاورند میدهند به طفلیها 

بعضیها خیلی با نمک بودند مثل گلاره که برا بار اول میدیدم دخترش که از خودش با نمکتر بودنیشخند

شیما قربونش برم خیلی زحمت کشیده بود خیلی چیزهای خوشمزه ای خوردیم اونجا هم بعضی از دوستامو برا اولین بار میدیم ماشالله من خیلی دوست دارممژه خدا حفظشان کن خیلی هم مهربان هستند عین گل میمانند باز این بابای 7 ماهه ات نگذاشت من با خیال راحت بنشینم هی زنگ میزد و میگفت بیام دنبالت نمیدونم چرا اینقدر زود ادرسو پیدا کرد و ماجرای مهمون بازی من خونه شیما تمام شد.

خاله آزاده مثل دفعه پیش برات کادو گرفته بود تا بیارمش برا شما دست گلت درد نکنه دوست مهربونمماچ خیلی دوستت دارم.

خلاصه خیلی بهم خوش گذشت شارژ شارژ شدم و انرژی دارم در حد تیم هسته ای 5+1  خدا کنه  تا مدتها اثرش بمونه چون معلوم نیست دیگه کی میرم تهران اینبار شما رم میبرم گلممممممم

شب یلدا هم خیلی بهمون خوش گذشت خدا رو شکر میکنم که امسالم  هم همه خانواده سالم و سلامت پیش هم بودیم . زهرا و مهسا و رضا نبودند ولی هر جا بودنند سلامت بودندلبخند شام با عمه اینا خونه حسین بابا بودیم بعد شام برای احیای مراسم  خونه آقاجون رفتیم

بعدشم که جمعه 20 دی  تولدم بود یه تولد 3 نفری گرفتیمو 3 روز مهمون بابایی بودیم  نیشخند سومین سالیه که با تو شمع فوت میکنم و کیک میخورم میشه تا 80 سالگیم باهام باشی؟ کیک ببریم شمع فوت کنیم بیشتر از اون از خدا عمر نمیخوام فقط آرزو میکنم خدا اونقدر بهم عمر بده که تو  رو پیش خانوادت همسرت و فرزندانت ببینم سالم و خوشبخت و موفق بابایی هم پیشمون باشه تا زود زود شمع ها رو روشن کنه البته اگه تا اون موقع دستاش نلرزه و شما عشق شمع فوت کردنو به نوه هام بدی وااااااااااااااااااااای ذوق کردم کاشکی همین الان دامادت کنمخجالت.

خدایا به اندازه همون قدر که سپاسگذارتم همونقدرم دوستت دارم یعنی بی نهایت.

 

یکی از ماهگردیهات فک کنم 26 ماهگیت بود

وقتی نماز میخونم این برنامته شیطونکاوه

هر وقت بریم اینجا همیشه روی این نیمکت میخوابی

اینها رو آویزون خودت میکنی بعد تو اینه خودتو نگاه میکنی تازه با بابایی هم همین کارو میکنی

وقتی منو بابایی رو دیدی اصلا ذوق زده نشدی  منو بابایی خشکمون زده بود بعد زود رفتیم اینا رو آوردیم شاید تحویلمون بگیری بعد امدی نشستی بغلم سرتو گذاشتی رو شونم بغل

خونه ازاده کرج این عکس از وبلاگ حدیث برداشته شده

 

پیتزاخونگی مریم جون

مهمونی خونه شیما جون

یعنی تو تهران ادم اصلا نمیتونه شئونات داشته باشه همین که فتو شاپ بلدم خیلی به خودم میبالم قهر

راستش خیلی عکسهای با حالی گرفتم از این 3 روز ولی طبق همون شئونات نینی وبلاگ نمیشه اینجا گذاشت آخه فتوشاپ هم اندازه داره میان ادمو میدزدند با این هنری که من دارم.عینک

 

یعنی تو اون مسیرها با او ترافیک شئونات میره پی کارش قربونش برم تهرونم فول بود یعنی راهنمای تهران بزرگ تو اون خلاصه بود یعنی فقط نمیدونم چرا زود زود از مجید میپرسید که کجاییم فکرشو بکن یه همچین هم وطنایی دارم مننیشخند.

 

 

 

 

پسندها (3)

نظرات (22)

hodeys
22 دی 92 10:53
هاهاها خیییلی باحال بود مخصوصا قسمت فتوشاپیت، خوشحالم که دوست با استعدادی دارم خداااارو شکر کع مریضیش خوب شد ایشالاه همیشه ازش دور باشه به هم اون روزها خیلی خوش گذشت تولدت هم مبارکککک
نير
پاسخ
اره من با استعدادم ممنون گلم مرسیییییییی
مامی وانیا
22 دی 92 14:56
عزیزم الهی که دیگه هیچوقت مریض نشی و مامانی رو انقد نگران نکنی نیر جونم ایشالاه بازم بیایی تهران که ببینیمت ولی اینبار با آرین دلمون اب شد این پسرتو از نزدیک ببینیم بابا ...
نير
پاسخ
فدات شم دوستم با اون دختر سفید برفیت انشالله بازم میبینمتون با آرین
مرجان مامان آران و باران
22 دی 92 17:05
سلام عزیز دلمممممممممم ای بابا این مریضی همه جایی شده بخدااا همیشه شاد باشی نیر جون دوستیاتون پایدار خوش باشیدددددددددد ارین جیگر خوشگ شیطون نازمو ببوسسسسسسسسسسسس
نير
پاسخ
مرجان عزیزم به خدا لطف میکنی با دو تا بچه بازم بهمون سر میزنی قربونت برم ممنون
گلاره
22 دی 92 20:57
اقا سرو پاي منو چرا رنگي كردي حجاب زوريههههه
نير
پاسخ
گلاره
22 دی 92 23:16
خدارو هار مرتبه شمر كه يه ويروس بودو خوب شد همه نگران اين قند عسل بودن. بعدشم كثافتتتت يه بار شد بگي با گلاره خوش گذشت هي سهيلا سهيلا بستي به اين پست
نير
پاسخ
اخه خوااااهر اینجا واتز اپ یا وایبر نیست برا چی فحش میدی بچم قراره 18 سالگیش اینارو بخونه البته اگه تا اون موقع یاد نگرفته باشه بعدشم راس میگی خیلی سهیلا سهیلا کردم آخه این سهیلا وقتی میام تهران طلسمم میکنه البته همتون طلسمم میکنید خیلی دوستتون دارم با قاره استرالیا هم عوضتون نمیکنم راستی رفتم ازت یه تیکه کوچولو نوشتم اگه خدا قبول کنه
سهیلا
23 دی 92 15:17
یعنی کشتمت این عکسو کی گرفتی عاشق اون تعریف کردناتم ببخشید دیگه ارتامهر روت بالا اورد دفعه بد جبران میکنم به خدا از الان تمرین ادرس درست پرسیدن میکنم بعدم ازاده کی بهت کادو داد ما ندیدیم همین دیگه اگه واسه من نقل اورده بودی منم بهت کادو میدادم بازم بیا زود زود بیا ارینم بیار خدا رو شکر که پاهاش خوب شد
نير
پاسخ
سهیلای نازنین دفعه قبل که برات نقل آورده بودم این دفعه هم به خداااا این زاهد از خدا نترس از دستم در آورد گفت یه نفر هست خیلی واجبه آدم حسابیه بعدا به دردمون میخوره ولا دوست دارم برا همه بیارم همه چشم بازم میام زود زود میام این بار آرینم میارم اینجوری
مامان الیار
24 دی 92 13:30
مامانی کجاها بودی کلی دلمون واستون تنگیده بوه همیشه خوش باشید میبوسم
نير
پاسخ
قربونت برم
سهیلا
25 دی 92 0:18
گلاره حسوداگه توام میرسوندیشو بعدم هی گم میشدی هی ادرس میپرسیدی الان گلاره گلاره میکرد بعدم ما یه روحیم در 2 بدن نیر نقل منو از الان بخر بزار کنار روشم گنده بنویس سهیلا که اقای همسر گرامی ور نداره ببره واسه یکی دیگه
نير
پاسخ
خخخخ سهیلا چشممممم ولی آخه مگه رژیم نیستی توپولتر میشی هاااا
مریم مامان پندار
28 دی 92 0:13
سلام عزیزم دلم درد گرفت از بس خندیدم کاش میشد میدیدمت عزیزم آرین گلم رو ببوس عکسا خیلی باحال بودن
نير
پاسخ
مریممممممم سلام دلم برا پندار تنگ شده و خودت البته
صبا مامان نیوشا
30 دی 92 14:21
نیر نوشتنات تو حلقممممم... عاشق نوشته هاتم یه ساعته دارم میخندم . قربون ارین برم که چقدر نگرانش بودم... حقته که محلت نداده.... سری بعد هماهنگ کنیم منم بیام تهران برام نقل بیارایااااااااااااااااااااااااااااااا
نير
پاسخ
یک ساعت حالا یک ماه طول کشیده خودم بنویسم لطف داری ممنونم خوب بیا معامله کنیم شما برا من از اون گزهای خوشمزه مارک خوبش هااا بیار منم برات نقل بیارم
سحر مامان تانیا
2 بهمن 92 0:40
الهی که همیشه به شادی و گردش باشی نیر جونم قربون شکل آرین برم من که اینقده آقا شده
نير
پاسخ
فدات شم سحر جونممم
فاطی
2 بهمن 92 19:20
Man fadat sham elahii azizam.ba mariz shodanet hameye maharo narahat karde .hamamon negaranet bodimo vasat doa mikardim ke zodtar khob shikheyli doset daram nafaaasaaaam***m
نير
پاسخ
خیلی ممنون فاطی جون لطف داشتین و دارین
مامان امیرمهدی
5 بهمن 92 12:16
سلام عزیز خدارو شکر که گل پسرت خوب شده ببوسش خدا حفظش کنه به ما هم سر بزنین
نير
پاسخ
ممنون عزیزم لطف کردین چشم حتما
مامان سامیار
5 بهمن 92 18:10
عزیزدلم منوببخش من نمیدونستم عشق خاله مریض بوده خیلی ناراحت شدم میبوسمش ایشالا هیچ وقت مریضی نباشه مخصوصا برای فرشته ها عزیزم ایشالا همیشه به گردش باشی گلم
نير
پاسخ
خیلی ممنون گلم محبت دارین ایشالا
مامان نخودی
15 بهمن 92 17:23
نیر من اصلا نمیدونستم آرین مریض شده خدا رو شکر که خوب شد و الهی که دیگه هیچوقت مریض نشه عکسها هم خیلی باحال بودن
نير
پاسخ
قربونت برم عزیزم خواهش میکنم شما لطف دارین
مامان سویل و اراز
29 بهمن 92 2:07
سلام نیر جون خوبی چه عجب یه پست جدید گذاشتی ولی الحق که پست قشنگ پرانرژی بود چه خوب که همچین دوستای خوب و مهربونی مثل خودت داری ایشالا همیشه خوش باشین راستی از ماجرای پای ارین خیلی ناراحت شدم خدا رو شکر خوب شد
نير
پاسخ
قربونت برم عزیزم لطف دارین ممنون]
مرجان مامان آران و باران
24 فروردین 93 14:29
سال نو مبارک عزیز دلممممم دوستتون دارم بوسسسسسسسبهترین هارو براتون ارزو میکنمممم
عشق مشکی یواش
28 فروردین 93 12:29
امیدوارم همیشه شاد باشین
سهیلا
21 اردیبهشت 93 8:01
نیر چرا اپ نمیکنی
مامان سویل و آراز
24 اردیبهشت 93 15:54
ای پدر ای بهترین آهنگ زیبای غزل ای پدر ای سرزمین پای و عشق زحل ای پدر ای مهربان سر افراز زندگی نام جاوید تو ماند بر زمین و زندگی روز پدر و ولادت حضرت علی مبارک
م.م
13 تیر 93 0:22
دلمون برا گل پسری تنگ شده ها. بیاید وبو آپ کنید تنبلاااااا
نير
پاسخ
دیگه حوصله وبلاگ نوشتن ندارم
سولماز
23 تیر 93 23:54
سلام وب وپسر زیبایی دارید دوستیتون پایدار وشاد باشید من وسه قل منتظر تون هستیم
نير
پاسخ
ممنونم عزیزم چشمممم