تشریف بردیم 21 ماهگی
بعضی از دوستان حاشیه ساز من میگن بچه باید 21 رو تموم کنه تا بشه 21 ماهه مخصوصا ننه بنیتا و ننه پندار ولی من دوست دارم همون اولین روزی که 21 رو شروع میکنی بگم 21 ماهته حداقل این یه حقو دارم تو زندگی
بابایمان از راه ابریشم امد و پروازشو 6 روز جلو انداخت تا زود برگرده امد با کوله باری از سوغاتی سوغاتیهایی که آموختنمان دوست بداریم چشم به راه بودن را سوغاتیهایی که 70 درصد سایزشون کوچیه برا طفل یکساله اخه من اینو کجای دلم بذارم این بار اولش نیست آااا هر بار همین کارو میکنه میگم مگه تو سایز بچتو نمیدونی میگه:10 روزه ندیده بودمش میگم عوضش 2 ساله که میبینیش
تازههههه هر چی تو بازار دیده با wechat برام عکسشو فرستاده همون لحظه دیدم و بارها تاکید کردم سایز بزرگ بخریا با این حال دستش درد نکنه
این مدت که بابایی چین بود ما هم اینورو اونور مهمون بودیم و بیشترشو خونه مامان نجیب چون دایی اکبر خونشو تعمیر میکرد اونها هم اونجا بودنند یعنی 3 ماهه که اونجان و شما و رعنا کلی با هم آتیش سوزوندین وقتی شما دو تا وروجک با هم باشین استراحت برا من حرامه و بیشتر آتیشا رو تو روشن میکنی خلاصه این مدت برامون هم خوش گذشت هم بد و من این بار خیلی اذیت شد. تمام این مدت فقط 3 بار سراغ باباتو گرفتی ولی روزی که رفتیم فرودگاه پیشواز بابا همچین چسبیده بودی بهش و میترسیدی یک لحظه ازت دور بشه قربونت برم گلمممممممممم بابایی هم همچین میچلوندت که انگار از بدو تولد ندیدتت ما هم که به دست دادن افاقه کردیم
اونقدر کارات با نمک شده دلم میخواد بخورم تمومت کنم و راحت بشم از دستت وقتی خواب الودی اونقد کارات با نمکه امروز از خواب که بیدار شدم دیدم بی خودی شارژم گفتم یه قهوه برا خودم درست کنم و این پدیده رو که خیلی کم اتفاق میوفته رو جشن بگیرم یهو دیدم با بالشت امدی جلوی در آشپزوخه دراز کشیدی برداشتمت بردم تو جات گذاشتم و همون لحظه خوابت برد یبارم از خواب بیدار شدی با چشمهای بسته موتورتو میروندی نمیدونم نگران بشم یا نه ولی خیلی با نمکی میشه
وقتی میبرمت پارک موقع برگشتن دیگه نا ندارم راه برم و حتما باید همرام کمکی داشته باشم یا مامان نجیب یا مامان ربابه اگه هم موتوزتو نبریم پارک دیونم میکنی اگه بازارم بریم میگی: مامان باز ماش یعنی صندوق عقبو ماشیتو باز کن ماشینو بده همون موتورت
دایره لغاتت روز به روز بیشتر میشه ولی هنوز جمله بندی نداری 17 - 18 تا دندون داری
عشقی عشق یعنی خود عشق همون توی عشق یه عشق واقعی عشقی که نمیمیره زیاد میشه کم نمیشه گم نمیشه دل ادمو نمیزنه با هر نفست ضربان قلبم تنظیم میشه و امید به زندگیم بیشتر میشه خدایا پسرمنو برام حفظ کن همه بچه ها رو برا مادراشون نگهدار .
مثلا قایم موشک بازی میکنیم و شما قایم شدی بابایی پیدات کنه
با این موتور تو پارک ادمها رو درو میکنی اصلا نگاه نمیکنی که کسی از جلو میاد یا نه همه میکشن کنار برات راه باز میکنند گاهی بشکونت میگیرن که من اینجوری میشم یا بوست میکنن این آقا کنار گلها نگهبان پارکه شما میری تو گلها اون هیچی نمیگه چون میبینه من نمیذارم میگم اقا بهش سوت بزن با سوت اون زود میایی بیرون ولی اخیرا به اونم اعتناء نمیکنی
صبح رفتیم پارک هیچکی نبود اونقدر خوب بود با لباسهای خونگی بدون دنگ و فنگ اماده شدن
خونه حسین بابا اینجا میگی میخوایی تو سبزیها بازی کنی فکر میکردی چمنه حتی یه بار رفتی توش و به پشت خوابیدی یو اسمونو نگاه میکردی
اونقدر دوست داری دستاتو بذاری تو جیبت من قربونت برم اینجا روزی بود که ایران و کره بازی داشتند
شما و دختر دایی رعنا سر هر چیزی با هم دعوا میکنید و شما بیشتر سر سنگینی میکنی
سبزیهایی که مامان نجیب پاک کرده بود همه جای حیاط پخش کردید
دختر دایی رعنا 24 ماهه
در انتظار بابایمان
میگفتی: مامانی بابا اونه هپو بیااااااا بابا بیاااااااا هپو یعنی هواپیما
این عکس ماله امروزه 6 تیر 92 اون موتور ابیه رو بابایی برات اورده تا اون موتور زرده برا بیرونت باشه این برا خونه ازم آب میخوایی تا بهت میدم میریزی رو موتورت اینم از عادت بد تو حیاط بازی کردن که فکر مکینی ابو هر جا میتونی بریزی مثلا میشوریش بعد از رو اب رد میشی با موتور یه حالی میکنی که نگو
خدایا به خاطر همه نعمتهات سپاسگذارم