آرينآرين، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

آرين منيم مارآليم

خلاصه روزهاي كه گذشت

مارآليم روزي كه خبر بارداريم رو به بابايي دادم رو فراموش نميكنم . چند روز قبل از آزمايش شك كرده بودم شب قبل آزمايش با بيبي چك تست كردم وقتي خط دوم نمايان شد خشكم زده بود چند دقيقه بي حركت موندم بعد خندم گرفت ولي به بابا چيزي نگفتم خواستم مطمعا بشم فرداش رفتم دكتر فرداي اونم آز دادم بعد از ظهر جوابشو گرفتم. من واقعا باردار بودم   رفتم خونه مامانم به هيچ كس چيزي نگفتم ميخواستم خودم حسابي با اين اتفاق حال كنم شب كه بابايي امد دنبالم تو ماشين بهش گفتم كه من باردارم  وسط خيابون ماشين رو نگه داشت و به من زل زد از خوشحالي چشماش پر اشك شد.    يادش به خير شب و روز نداشتيم چه روزايي داشتيم. ماماني من دوستاي نيني سايتيمو خيلي دوووووس دارم ...
1 دی 1391

چهارده ماهگی

دیگه برام وقت آزاد نمیذاری بمونه که بیام وبلاگتو اپ کنم خیلی بلا و شیطون شدی همه جای خونه رو زیر پا میذاری هر جا دلت خواست میری از این بابت کمی راحت شدم چون اگه حوصلت سر بره خودت پا میشی برا خودت سرگرمی پیدا میکنی ولی با این حال من باز سر پا هستم و باز چای هایم سرد میشه خیلی با نمک راه میری اوایل که دستهاتو بالا نگه میداشتی تا تعادلتو حفظ کنی الان دستات امده پایین شبها خیلی دیر میخوابی یک هفته هست که خواب ساعت 11:30 صبح  شما حذف شده البته امشب 11 خوابیدی وقتی از خونه مامان نجیب میومدیم دم در خودمون تو ماشین خوابیدی طفلک بچم از خوابت من و بابایی خوشحال شدیم الان بابا داره تیوی نگاه میکنه  چهلمین بار مختارنامه رو میبینه امدیم که ب...
11 آذر 1391

13 ماهگی

پسر گلم پارسال این موقع شما 13 روزه بودین تازه نافت افتاده بود و ما 2 هفته رفتیم خونه مامان نجیب 7 روز مونده بود به تولدت  شما رسما راه رفتی بابایی   باز رفته بود  سفر کاری  بعد 2 هفته که امد دید شما راه میری منم بهشون نگفته بودم تا ذوق مرگش کنیم    سوپرایز شما تنها به بابایی این نبود شما که بابا میگفتی الان به بابا عمو میگی آآآآآآآآی بابای  بدش میاد تکه کلامت شده اینه و اونه  کلمه گل، عمو، اوع یعنی چیزی که نباید بخوری ، جیز، هام, الو  میگی صدای همه وسایل برقی رو در میاری همشون یه صدا دارن به هواپیما  و پیریز برق خیلی علاقه داری تا یخچالو باز میکنم میایی و با  وسایل توش...
13 آبان 1391

تولد تو تولد همه خوبیها

امروز یک روز بارونی پاییزیه دقیقا مثل پارسال پسر گلم امروز روز تولدته حس عجیبی دارم یک ساله شدی   یک ماه مونده به تولدت هر رزو خاطرات سال بارداریمو که شما هنوز تو دلم بودی رو مرور میکردم مخصوصا روزهای پایانی و امروز که به دنیا امدی الان که این مطلب رو مینویسم شما دقیقا 20 دقیقه بعد متولد میشی عزیزم دوستت دارم با ارزشترین فرد تو زندگی من و بابایی با تمام وجود مون عاشقتیم تولدت مبارک انشالله 120 ساله بشی. خدایا هزار مرتبه شکرت    
2 آبان 1391

آخرین ماه از اولین سال زندگی عشق من 12 ماهگی

هاااااااااااااااااااااااااااای  لطفا به ادامه مطلب بروید اونجا عکس با توضیح موجود میباشد   شما اینجا صبحونه میخوری و حتما باید به کارتون نگاه کنی یا با اسباب بازی بازی کنی تا بخوری خیلی چیزها میگی ادای هواپیما رو در میاری که خیلی دوست داری دو دو ده میگی اینه اونه میگی در حالی که ما با شما ترکی صحبت میکنیم شما فارسی حرف میزنی، اک میگی و میزنی، بوس میکنی، ددر میگی و... چند قدم هم راه میری 6 تا دندون داری 11 ماهگی اولین سرماخوردگی زندگیت رو تجربه کردی امیدوارم هیچ وقت دیگه مریضیتو نبینم  شما  از 1 ماهگی تا الان هر ماه برای چکاپ میرفتی دکتر از این به بعد هر 3 ماه یه بار میریم من همش عاشق اینم که ی...
14 مهر 1391

11 ماهگی

  درست 4 روز بعد اخرین مطلبی که تو وبلاگت نوشتم شما چهار دست و پا رفتی 3 روز بعد اون از اشیاء گرفتی و بلند شدی 2 تا دوندون هم از بالا در آوردی ، انگشت اشاره تو میگیری و چیزهایی که به نظرت جالبه رو به ما نشون میدی بابا یه برنامه ای زده گوشیش sound touch که صدای همه چیزی که اطرافمون هست رو به شما آموزش میدیم که فلان صدا ماله فلان چیزه از صدای ساعت و گوسفند و پیانو خیلی خوشت میاد خلاصه تا میخوایی اذیت کنی زووووووووووودی گوشی بابا میاد وسط ، خیییییییییییییییلی به همه چیز دقت میکنی خاله مینا بهت میگه انیشتین کوچولو که سی دی هاشم برات گرفتیم هیچ وقت به خود ماشینها نگاه نمیکنی به چرخشون دقت میکنی به هر چیزی که گرده و میچرخه علاقه داری یه چ...
2 شهريور 1391

10 مااااااااااااااااهگی

بله    بالاخره رفتیم تو 10 ماهگی با دو تا دندون و کلی شیطنتهای دیگه بلا شدی اصلا نمیتونم چشم ازت بر دارم دیروز سینه خیز میرفتی این ور و اونور منم نشسته بودم المپیک میدیدم گفتم یه نگاه بهت بندازم کههههههه ناگهان دیدم تو پله سوم هستی دست و پام سست شد قلبم تند تند میزد اخه یهو اخه چجوری؟؟؟؟// من که نفهمیدم . همه جای خون پر شده از وسایل بازیت مثل شهربازی میمونه خونه دیگه نمیشه جلوت لپ تاب روشن کرد دیروز  یکی از دکمه های لپ تاب بابارو در اوردی الانم نمیذاری تایپ کنم الان لپ تاب بابابتو میذارم جلوت ماله من جیزه هر روز بیشتر عاشقت میشم صبرم یه خورده بیشتر شدههه دلم میخواد خودم تنهایی بخورمت با هر چیزی که بازی میکنی حوصلت زود س...
12 مرداد 1391

الان دیگه منم مثل همه آدمهای دنیا دندون دارم

فرشته کوچولوی شیطون و بلای من 1 تیر بابایی برا 20 روز رفت چین برا ی سفر کاری من و شما هم رفتیم خونه آقا جونی تو این مدت که بابا یی نبود   شما هم دندون در آوردی هم دست زدن و سرسر کردن یاد گرفتی  هم سینه خیز رفتی. اون لحظه که بعد 20 روز شما و بابایی همدیگرو دیدن خیلی رومانتیک بود برا 5 ثانیه زل زدی به بابا نه پلک میزدی نه میخندیدی بعد که شناختیش خودتو انداختی بغل بابات خیلی خوشحالم که بابا داری خدا هیچ بچه ای رو بی پدر و مادر نکنه هر بار که تلفن زنگ  میخورد شما میگفتی باب ابا بابابا آیییییییییییی ما دلمون کباب میشد البته هر روز تو اسکایپ همدیگرو میدیدیم من دوربین رو تنظیم میکردم رو زمین تا بابایی سینه خیز رفتنتو ببینه ...
30 تير 1391

9 ماهگی

شما 8 ماهگیتو تموم کردی و 9 ماهگی رو شروع کردیم باورم نمیشه 4 ماه مونده به تولدت سینه خیز میری رو زانوهات وایمیستی و ژشت چهار دستو پا  میگیری یه چیزایی میگی با مزه ادم میگه زبونتو بخورم وووو خیلی باهوشی مادر ولی هنوز دندون نداری و کلی هم بغلی شدی وای چه  کارا که نمیکنی خیلی با مزه شدی خیلییییییییییییییییییییییی دوستت دارم عاشقتم دیونتم  اینجا املت خورده پسرم ...
10 تير 1391