آرينآرين، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

آرين منيم مارآليم

الان دیگه منم مثل همه آدمهای دنیا دندون دارم

فرشته کوچولوی شیطون و بلای من 1 تیر بابایی برا 20 روز رفت چین برا ی سفر کاری من و شما هم رفتیم خونه آقا جونی تو این مدت که بابا یی نبود   شما هم دندون در آوردی هم دست زدن و سرسر کردن یاد گرفتی  هم سینه خیز رفتی. اون لحظه که بعد 20 روز شما و بابایی همدیگرو دیدن خیلی رومانتیک بود برا 5 ثانیه زل زدی به بابا نه پلک میزدی نه میخندیدی بعد که شناختیش خودتو انداختی بغل بابات خیلی خوشحالم که بابا داری خدا هیچ بچه ای رو بی پدر و مادر نکنه هر بار که تلفن زنگ  میخورد شما میگفتی باب ابا بابابا آیییییییییییی ما دلمون کباب میشد البته هر روز تو اسکایپ همدیگرو میدیدیم من دوربین رو تنظیم میکردم رو زمین تا بابایی سینه خیز رفتنتو ببینه ...
30 تير 1391

9 ماهگی

شما 8 ماهگیتو تموم کردی و 9 ماهگی رو شروع کردیم باورم نمیشه 4 ماه مونده به تولدت سینه خیز میری رو زانوهات وایمیستی و ژشت چهار دستو پا  میگیری یه چیزایی میگی با مزه ادم میگه زبونتو بخورم وووو خیلی باهوشی مادر ولی هنوز دندون نداری و کلی هم بغلی شدی وای چه  کارا که نمیکنی خیلی با مزه شدی خیلییییییییییییییییییییییی دوستت دارم عاشقتم دیونتم  اینجا املت خورده پسرم ...
10 تير 1391

5/7 ماهگی

دیروز روز پدر بود روز پدر رو اول به پدر خودم تبریک میگم و از دست مهربون و زحمتکشش میبوسم و از اینکه آرین رو بیشتر از من دوست داره حسودیم میشه  زاهد جونم اولین روز پدرت مبارک امیدوارم روزی بچه های آرین رو با هم ببریم پارک اونها بدو بدو کنن من به شما نق بزنم که پیر مرد برو دنبالشون  شما پدر مهربونی هستید این از طرف آرین و من به شما 1خرداد پارسال بود که جنسیت شما رو فهمیدیم وا اااااااااااااااای که چه روزی خیلی حس خوبی داشتم ما الان میدونستیم که بچه ما دختر یا پسر الهی من قربونت برم. شما الان بابا و ماما میگی یه چیزهای نا مفهوم ولی با نمک دیگه ای هم میگی صداهای عجیبی در میاری که همه دوست دارن و میخندند  کلمه آب و ساعت...
19 خرداد 1391

روی زمین خدای من تو هستی

مامان هنوز ننوشته اشک تو چشمام جمع شده دوست دارم بهترين    مطلب روز مادر رو من تقديم مادرم کنم ولي هنر بازي با کلمات رو نميدونم که بلد نيستم. از زماني که شما مادر من شدين تا الان امسال  تنها سالي هست که مادر بودنت رو درک کردم و فهميدم که تا حالا چي کشيدي زحمتهات، دلواپسيهات، فداکاريهات،تنهايهات،بي خوابيهات نگرانيهاي بي مورد و با موردت، آرزوهات، دعاهاي سر نمازت،چشماي هميشه نگرانت،چقدر بهم ميگفتي درس بخون تا پشيمون نشي انگشتاتو تو چشمت نکني ماااااااادر غلط کردم اون موقع نميدونستم درس خوند من فقط به خاطر خودمه.مادر منو ببخش به خاطر همه اذيتهايي که از روز تولدم تا الان به شما دادم ا...
23 ارديبهشت 1391

داری بزرگ میشی

از اخرین مطلبی که نوشتم تا الان کلی بزرگ شدی به مهارتهات اضافه شده منی که در حسرت غلت زدنت بودم الان اونقد برام غلت میزنی که  مخصوصا وقتی تعویضت میکنم کلافم میکنی یه لحظه اروم نمیگیری. خودتو بغل این و اون میندازی وووووو مخصوصا منو که میبینی  خیلی مهربونی به همه میخندی به بعضیها اصلا نمیخندی نمیدونم چرااااااااا  گاهی وقتا تو دو قدمی من هر چقد صدات میکنم اصلا انگار نه انگار توجه نمیکنی هر چقدر سعی میکنم چیزی یادت بدم یاااااااااد نمیگیری از بس بازیگوشی هر روز که یزرگتر میشی به  لیست کارهای من اضافه میشه عزیزم تو رورئک سواری استاد شدی به خاطر ایمنی شما  دارم اروم اروم خونه رو جمع میکنم. نا مفهمومم باشه...
19 ارديبهشت 1391

6 ماهگی گل من

منیم مارالیم این اولین مطلبه در سال جدید امیدوارم همه روزهامون خوب و خوش بگذره حتی یه روز بد نداشته باشیم ما امسال به خاطر شما مسافرت نرفتیم چند جا عیددیدنی رفتیم بقیه روزها رو خونه بودیم انشالله سال بعد کلی ددر میریم.ایام عید مصادف بود با سالگرد عقد بابا و مامان و تولد بابا یی یه جشن کوچولو هم براش گرفتیم .  2فروردین شما 6 ماهگیتو شروع کردی واااااااااااااای ننه که داری خیلی بلاتر میشی ووووووووووووووو اینکه آخرش غلت زدی و مامانو بابا رو ذوق مرگ کردی ولی یه دستت میمونه زیرت و سعی نمیکنی که بیرون بیاریش شاید فکر میکنی که همینطوره مدل غلت زدن . غذا کمکی رو شروع کردیم مامان جون صبح ساعت 8 بیدار میشی و مثل بلبل میخونی و اونوق...
30 فروردين 1391

آخرین مطلب و روز سال 90

سال 90 هم تموم شد امسال  به شکرانه فرزنددار شدنم برای من سال خوبی بود .سال 90 باردار بودم و در پایان سال فرزند دلبندمو بغل گرفتم خداااااااااااایا شکرت شکرت به خاطر همه خواسته هایی که سر تحویل سال ازت خواستم دعا کردم استجابت کردی شکرت به خاطر اینکه  بارداری بی خطری رو گذروندم و پسرمو سالم به دنیا اوردم شکرت که فرزند سالمی بهم دادی . شکرت به خاطر اینکه به من و همسرم نعمت مادر و پدر شدن رو عطا کردی. انشاالله قسمت همه باشه سال تحویلو بی صبرانه منتظرم چون این بار پسرم کنارمه و میخوام دعای لحظه تحویل  سال رو با  پسرم بخونم شما پسر گلم بهترین اتفاقی هستی که تو زندگیم رخ دادیی .بهترین کاری که تو عمرم کردم به دنیا آوردن...
8 فروردين 1391

5 ماهگي گل من

پسر گلم شما داري 5 ماهگيتو تموم ميكني مامان تنبلت الان وقت كرده برات مطلب جديد بنويسه. اين ماه شما خيلللللللللي كاراي جديد ياد گرفتي از همون روزهاي پاياني 4 ماهگيت دستاتو كشف كردي باهاشون بازي ميكني همه شونو مزه ميكني به همه چيز دست ميزني.ولللللللللللي هنوز غلت نميزنني   آرينم اين ماه بيشتر روزهاشو خونه ماماني نجيب بوديم آييييي خوش گذشت چون من كمكي داشتم   اين ماه واكسن 4 ماهگي داشتي اين بار اذيت نشدي خدا رو شكر ولي از اون روز اشتهات كم شد توپل من . وقتي از خواب بيدار ميشي به محض باز كردن چشماي نازت ميخندي  مخصوصا صبحها واي چقدر دوس دارم اين شيطنتتو. با ملحفه روتختي بالشت لحاف پرده و هر چيز پارچ...
21 اسفند 1390